دیوانه ی تو بسته به زنجیر می شود
اندم که دلِ من به غمت گیر می شود
این قلب لطیفی که به دستت سپرده ام
از درد و غصه ها بخدا پیر می شود
با هرچه تلاش هم به تو هرگز نمی رسم
هردم دلم که کشته ی تقدیر می شود
آسان شکند شیشه ی دل در دیار ما
این کار به اندیشه و تدبیر می شود
صد سال دگر یاد بماند به ذهن کس
گوشی که پر از زوزه ی تحقیر می شود
سوزم بخدا، دردِ غمش را کشم به دوش
هر خنده ی که ناله ی شبگیر می شود
از غفلت یک لحظه ی دل بی دلی شود
عمریست که ویران بنِ تعمیر می شود
آیا شده که ترک و رهایت کند کسی ؟
از عمر خود آدم که چه دلگیر می شود !
م.ع.بدر